گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد چهارم
.سخن درباره پادشاهي بهرام پسر هرمز (بهرام اول)





بهرام پادشاهي شكيبا و بردبار و خوشرفتار بود. ماني زنديق را كشت و پوستش را كند و آن را پر از كاه كرد و بر بالاي يكي از دروازه‌هاي شهر گندي‌شاپور كه دروازه ماني ناميده مي‌شد، آويخت.
مدت فرمانروائي بهرام سه سال و سه ماه و سه روز بود [ (1)]
______________________________
[ (1)]- بهرام (وردران) اول، پس از برادر به تخت نشست و چهار سال سلطنت نمود.
زنوبيا، ملكه تدمر، كه زن اذينه بود و بعد از او به تخت نشست، به واسطه فشار روم از بهرام استمداد كرد و او سياست غلطي پيش گرفت.
توضيح آن كه قوه مختصري به كمك ملكه فرستاد و در نتيجه، تدمر معدوم گرديد و اورلين. امپراطور روم، هم از دخالت ايران مكدر شد.
بعد كه بهرام شنيد امپراطور در صدد جنگ با ايران است، جبه ارغواني رنگ ممتازي با هداياي ديگر براي او فرستاد.
رنگ ارغواني از اختراعات فينيقي‌هاست و در عالم قديم اهميت بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 226
پس از مرگ عمرو بن عدي، كسي كه از سوي شاپور بن اردشير و پسرش هرمز و پسر هرمز، بهرام، بر افراد قبيله‌هاي ربيعه و مضر و كسان ديگري كه در آن روزگار در بيابان عراق و حجاز و جزيره ابن عمر به سر مي‌بردند، حكومت مي‌كرد و كارگزار شاه ايران به شمار مي‌رفت، يكي از پسران عمرو بن عدي بود كه امرؤ القيس اول خوانده مي‌شد.
اين امرؤ القيس نخستين فرد از فرزندان نصر بن ربيعه و كارگزاران ايران بود كه آئين مسيح را پذيرفت و نصراني شد.
او يكصد و چهارده سال زيست و با قدرت فرمانروائي كرد. از اين مدت بيست و سه سال و يك ماه در روزگار شاپور، پسر اردشير، يك سال و ده روز در زمان هرمز، پسر شاپور، و سه سال و سه ماه و سه روز در عهد بهرام و هيجده سال در روزگار بهرام بن بهرام بن هرمز سپري شد. [ (1)]
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
داشت.) با وجود اين، پس از چندي اورلين تشخيص داد كه بعد از تدمر نوبت ايران رسيده، و قصد آن را كرد و مردم آلان را تحريك نموده تا از طرف قفقازيه به شمال ايران هجوم آورند.
كار ايران با شاهي ضعيف النفس مانند بهرام سخت بود، و ليكن از خوشبختي او و سلسله ساسانيان، اورلين بعد از ورود به بيزانس در سال 275 ميلادي كشته شد و بهرام هم به زودي درگذشت.
(تاريخ ايران، مشير الدوله، ص 184)
[ (1)]- مدت پادشاهي امرؤ القيس بن عمرو را اعلام زركلي و تاريخ بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 227
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
يعقوبي سي و پنج سال، و مروج الذهب شصت سال نوشته است.
مترجم امرؤ القيس، پسر عمرو بن عدي، اكثر اراضي و قبائل عربستان را تا حدود يمن تسخير و منقاد نموده و حتي، نظر به كتيبه قبر او، نجران را نيز در تصرف داشت.
وي ظاهرا در سنه 328 مسيحي وفات كرد.
كتيبه سنگ قبر او در نماره، در حوران شرقي، پيدا شده، قديم‌ترين نوشته عربي معروف است كه از وفات امرؤ القيس مزبور در 7 سپتامبر از تاريخ 223 بناي بصري، يعني همان 328 مسيحي، حكايت مي‌كند.
اين تاريخ، كه سال وفات دومين پادشاه لخمي حيره است با روايت حمزه اصفهاني كه پايان سلطنت اين امرؤ القيس را در سال بيستم سلطنت شاپور دوم ساساني ثبت مي‌كند، وفق مي‌دهد. (از خطابه تقي زاده راجع به تاريخ عربستان و قوم عرب) (مقالات تقي زاده، جلد اول، صفحه 143)
ص: 228

سخن درباره پادشاهي بهرام پسر بهرام پسر هرمز (بهرام دوم)

دوره فرمانروائي بهرام به خوبي گذشت. او مردي كاردان بود و از امور كشورداري آگاهي داشت.
هنگامي كه تاج بر سر نهاد به مردم وعده داد كه در پادشاهي نيكرفتاري پيشه كند [ (1)].
______________________________
[ (1)]- بهرام (وره ران) دوم به سال 275 ميلادي، بعد از پدر به تخت نشست.
در ابتدا خيلي جبار و سفاك بود. و ليكن چون كنكاشي براي خلع او نمودند، به نصيحت موبدي تغيير رفتار داد.
از كارهاي او مطيع كردن سكاها بود كه در نيمه قرن دوم پيش از ميلاد در سيستان و افغانستان برقرار شده بودند.
بهرام، پس از آن، ممالك ديگري را نيز در طرف مشرق ايران مطيع كرد و مي‌خواست ادامه به جهانگيري خود دهد و ليكن جنگ رومي‌ها مانع شد.
توضيح آن كه امپراطور روم، كاروس، خواست نقشه اورلين را بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 229
درباره سال‌هاي فرمانروائي او اختلاف است. برخي اين مدت را هيجده سال و برخي ديگر هفده سال دانسته‌اند. خدا حقيقت را بهتر مي‌داند.
______________________________
[ ()] اجرا كند و جنگي با سارمات‌ها كه در آن طرف كوه‌هاي قفقاز و در جنوب روسيه كنوني سكني داشتند، شروع كرده به حدود ايران رسيد.
بهرام كه قواي خود را به طرف مشرق متوجه نموده و از سرحدات غربي ايران دور بود، سفيري نزد كاروس فرستاد تا مذاكراتي راجع به ادامه صلح نمايد.
كاروس جواب داد:
«تا شاه ايران مطيع نشود، از جنگ منصرف نخواهم شد و ايران را چنان عاري از درخت خواهم كرد كه سر من عاري از مو است.» پس از آن جنگ را شروع نموده بين النهرين و حتي تيسفون را گرفت.
و ليكن در اين احوال رعد و برقي حادث شد كه بعد امپراطور را مرده يافتند و معلوم نيست كه برق او را زد يا مرگ از جهة ديگر روي داد:
بهر حال، قشون رومي اين واقعه را علامت خشم خدا دانسته، شوريد و تقاضاي عقب‌نشيني نمود.
فوت بهرام در 282 ميلادي بود. سكه‌هاي او صورت ملكه و پسر جوان او را نيز داراست.
(تاريخ ايران، مشير الدوله، چاپ خيام، ص 187)
ص: 230

سخن درباره پادشاهي بهرام پسر بهرام پسر بهرام (بهرام سوم)

اين پادشاه- كه بهرام سوم به شمار مي‌رود- هنگامي كه تاج سلطنت بر سر نهاد بزرگان كشور درباره وي دعا كردند و او نيز، در مقابل، آنان را مورد نوازش قرار داد.
پيش از آن كه به پادشاهي برسد حكومت سيستان بدو داده شده بود. [ (1)] مدت پادشاهي او چهار سال بود. [ (2)]
______________________________
[ (1)]- به همين جهة اين پادشاه به «سكانشاه» معروف است چون سيستان را در آن زمان، به مناسبت سكونت سكاها در آن جا، سكستان مي‌خواندند.
مترجم
[ (2)]- مدت پادشاهي بهرام سوم را فقط چند ماه نوشته‌اند.
مترجم
ص: 231

سخن درباره پادشاهي نرسي پسر بهرام‌

او برادر بهرام سوم است. [ (1)] هنگامي كه افسر فرمانروائي به سر نهاد، اشراف و بزرگان كشور به نزد او رفتند و او را دعا كردند. او نيز به ايشان وعده نيكوكاري و خوشرفتاري داد و گفت:
«شكر نعمتي را كه خداوند به ما ارزاني داشته ضايع نخواهيم كرد.» [ (2)]
______________________________
[ (1)]- نرسي را بعضي پسر شاپور و برخي پسر بهرام سوم دانسته‌اند.
ظن قوي اين است كه پسر شاپور بوده است.
[ (2)]- نرسي (نرسه) به سال 282 ميلادي، بعد از بهرام سوم به تخت نشست.
در ابتدا بين نرسي و هرمز، برادر او، بر سر تخت سلطنت نزاعي شد و نرسي فائق آمد.
از وقايع مهمه اين زمان جنگ‌هائي است كه با روم روي داد.
توضيح آن كه ارمنستان از زمان اردشير تابع ايران بود ولي ارامنه، بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 232
او در رفتار با مردم، دادگرانه‌ترين راه را پيش گرفت.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
شاهزادگان سلسله ساساني را، از جهة تعصب آنها نسبت به مذهب زرتشتي، نمي‌پذيرفتند.
وقتي كه ديوكله‌سي‌ين امپراطور روم شد در سال 286 ميلادي در صدد اجراي نقشه كاروس بر آمد و در قدم اول تير داد پسر خسرو پادشاه ارمنستان را كه اردشير كشته بود به پادشاهي اين مملكت معين كرده با سپاهي بدان سمت فرستاد.
ارامنه او را با آغوش باز پذيرفتند ولي طولي نكشيد كه نرسي او را از آن جا براند و تير داد نزد ديو كله سي‌ين، كه در اين زمان در اعلي درجه قدرت بود، رفته حمايت او را خواستار شد. و او به گالريوس، سردار قشون روم در دانوب، امر كرد به سوريه رفته قشون رومي را به قصد ايران ايران حركت دهد.
از طرف ديگر، نرسي به بين النهرين تاخت و در جلگه اين مملكت در نزديكي حران تلاقي فريقين روي داد و جنگ سختي در گرفت.
در مدت دو روز جنگ بي‌نتيجه بود.
روز سوم سواران ايراني قشون رومي را شكسته، چنان تار و مار كردند كه فرصت عقب‌نشيني نيافت و گالريوس و تيرداد خود را به فرات انداخته به صعوبت جان بدر بردند (296 م.) سال ديگر (297) ديوكلسين، همان سردار را به طرف ايران فرستاد تا شكست‌هاي خود را جبران كند.
گالريوس نظر به تجربه‌اي كه آموخته بود، از جنگ با سواره نظام ايران در جلگه‌ها احتراز كرده، از طرف ارمنستان به ايران حمله برد و ناگهان بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 233
مدت فرمانروائي نرسي نه سال بود.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
به اردوي ايران شبيخون زده فاتح شد.
بر اثر آن، نرسي زخم برداشته با زحمت زياد فرار كرد و بسياري از نجباي ايراني اسير شدند.
نرسي سفيري نزد گلاريوس فرستاده خواستار صلح شد. و پس از آن سفيري از روم نزد نرسي آمده، شرايط سنگين براي صلح معين كرد:
اول- واگذاري پنج ولايتي كه در ساحل راست رود دجله واقع بود.
دوم- عدم دخالت ايران در ارمنستان و واگذاري قلعه زنتا (واقع در آذربايجان) به مملكت مزبوره.
سوم- تصديق بر اين كه گرجستان تحت الحماية روم است. اهميت اين مطلب از آن جا بود كه گرجي‌ها در بند داريال را در كوه‌هاي قفقاز متصرف بودند و مردمان شمالي با رضايت آنها مي‌توانستند به حدود ايران تجاوز نمايند.
چهارم- اعتراف به اينكه رود دجله سرحد دولتين است.
پنجم- نصيبين يگانه محلي براي مبادله مال التجاره بين ايران و روم خواهد بود. (اين بند را به خواهش نرسي حذف كردند.) اسامي پنج ولايت مزبوره چنين بوده است: 1- ارزون 2- مك 3- زابده 4- رحبمه 5- كارد و يا كردو.
موافق اين عهد نامه (كه به سال 297 منعقد گرديد) دجله سر حد دولتين شد. و همجواري روم، آذربايجان و تيسفون را در تحت تهديد در آورد.
در هيچ زماني، چه در دوره اشكانيان و چه بعد از آن، ايران چنين عهد نامه بدي با دولت روم منعقد ننموده بود. اين بود كه نرسي، پس از انعقاد اين عهدنامه، نتوانست ديگر سلطنت كند و استعفا نموده پس از چندي از غصه مرد. (301 م) (تاريخ ايران، مشير الدوله، ص 177 و 189)
ص: 234

سخن درباره پادشاهي هرمز پسر نرسي (هرمز دوم)

در آغاز، مردم از تندخوئي و بد زباني و سنگدلي هرمز (كه هرمز دوم به شمار مي‌رود) بيمناك بودند ولي هرمز به آنان گفت:
«مي‌دانم كه از سختگيري و بد رفتاري من در فرمانروائي هراسان هستيد ولي آگاه باشيد كه خداوند درشت‌خوئي و زشت- رفتاري مرا به نرمي و مهرباني تبديل كرده است.» او- چنان كه گفته بود- با مردم به رفق و مدارا رفتار مي‌كرد و به دستگيري و ياري ناتوانان و آباد كردن شهرها و گسترش عدل و داد گرايش بسيار داشت. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- اين شاه چون عدالت خواه بود به بسط دادگستري كوشيد و بر آبادي ايران خيلي افزود. ولي مدت سلطنت او كوتاه بود (301- 310 ميلادي) زيرا در سال 310 در جنگ با اعراب كشته شد چون اعراب بحرين را گرفته از آن جا به حدود ايران تجاوز مي‌كردند.
بحرين ولايتي بوده در مشرق شبه جزيره عربستان در كنار خليج بارس، كه حالا الحساء نامند. به جزيره بحرين اين اسم را در قرون بعد داده‌اند سكه‌هاي هرمز دوم صورت ملكه را نيز داراست.
(تاريخ ايران، مشير الدوله، ص 190)
ص: 235
هنگامي كه هرمز درگذشت، فرزندي از او نمانده بود و مردم كه نمي‌توانستند اين موضوع را تحمل كنند، به پرسش درباره زنان او پرداختند.
به آنان ياد آوري كردند كه يكي از زنان وي باردار است.
همچنين گفته شده است.
هرمز خود از اين موضوع آگاهي داشت و وصيت كرده بود كه پس از مرگ وي، فرزندش را كه به دنيا خواهد آمد به پادشاهي برگزينند. [ (1)] آن زن او كه باردار بود سرانجام پسري زاد.
اين پسر، شاپور ناميده شد و بعدها به شاپور ذو الأكتاف معروف گرديد.
______________________________
[ (1)]] هرمز دوم پسري داشت به نام آذرنرسي (آذرنرسه) كه مدت كوتاهي پادشاهي كرد.
ابن اثير پادشاهي آذرنرسي را از قلم انداخته ولي مشير الدوله درباره او به عنوان نهمين پادشاه سلسله ساساني چنين مي‌نويسد:
«او بعد از پدر به تخت نشست و چون خيلي بيرحم و سفاك بود، بزرگان نجبا به سال 310 ميلادي او را معدوم و پسرش را كور كردند.
پس از آن، از زن عقدي در خانواده سلطنت كسي نبود كه بر تخت نشيند، زيرا هرمز، برادر شاه مقتول، از محبس فرار كرده به بيزانس رفته بود و چون عادات و اخلاق يوناني داشت، بزرگان ايراني نخواستند او را به شاهي انتخاب كنند.
بنابر اين، طفلي را كه منتظر بودند زن هرمز دوم بزايد، همينكه مؤبد اعلام كرد كه پسر خواهد بود، شاه دانسته تاج را در خوابگاه ملكه آويختند و جنين صاحب تاج و تخت گرديد.»
ص: 236
مدت پادشاهي هرمز دوم شش سال و پنج ماه، و برخي گفته‌اند: هفت سال و پنج ماه بود.
از شاپور پسر اردشير، تا اين جا (يعني تا هرمز دوم) هيچيك از نام‌هاي شاهان ساساني حذف نشده است.
ص: 237

سخن درباره پادشاهي شاپور ذو الاكتاف (شاپور بزرگ)

اشاره
او شاپور پسر هرمز پسر نرسي پسر بهرام پسر بهرام پسر هرمز پسر شاپور پسر اردشير پسر بابك است.
گفته شده است:
او، به وصيت پدر خود- كه وي را جانشين خويش ساخته بود- به پادشاهي رسيد.
مردم از مژده ولادت او خوشحال و شادمان شدند و اين خبر را در همه جا پراكنده ساختند.
وزيران و دبيران نيز كارهائي را كه در روزگار پادشاهي پدر شاپور انجام مي‌دادند، از نو بر عهده گرفتند و دنبال كردند.
فرمانروايان كشورهاي ديگر، همينكه شنيدند پادشاه ايران كودك شيرخواره‌اي است كه در گاهواره به سر مي‌برد، در انديشه تاخت و از به اين سرزمين افتادند.
ص: 238
تركان و تازيان و روميان همه در صدد دست اندازي بدين مرز و بوم بر آمدند و چون تازيان به شهرهاي ايران از همه نزديك‌تر بودند از قبيله عبد القيس و سرزمين بحرين حركت كردند و از راه دريا به سوي شهرهاي فارس و كرانه‌هاي اردشير خوره حمله بردند و بر چارپايان و خانه و زندگاني مردم دست يافتند و تباهي و ويراني بسيار به بار آوردند [ (1)] مدتي همچنان سرگرم تاراج و چپاول بودند و از ايرانيان نيز هيچ كس به جنگ با آنان بر نمي‌خاست زيرا پادشاهشان كودكي خردسال بود.
همينكه شاپور به راه افتاد و بزرگ شد، نخستين نشانه‌اي كه از زيركي و روشن بيني او شناخته شد، اين بود كه روزي از رود دجله فرياد و همهمه بسياري شنيد و سبب آن را پرسيد.
بدو گفتند:
«مردم براي رفت و آمد از پلي كه بر روي دجله بسته شده ازدحام مي‌كنند و اين هياهو براي تنگي پل و برخورد آيندگان و روندگان است.» شاپور كه اين شنيد دستور داد پل ديگري بسازند تا يكي از آنها ويژه آيندگان و ديگري مخصوص روندگان باشد.» مردم كه اين هوشياري را ازو ديدند شاد شدند و فرمان او
______________________________
[ (1)]- لفظ «بحرين»، بيش از اسلام و در صدر اسلام، و حتي لااقل تا قرن هفتم هجري قمري، به همه‌ي سرزمين ساحل جنوبي خليج فارس، از بصره تا عمان، اطلاق مي‌شده و مشتمل بر قطيف و كويت و هجر بوده، و بعدا به مجمع الجزاير بحرين تخصيص يافته است.
از دائرة المعارف فارسي زير نام «بحرين»)
ص: 239
را به كار بستند.
شاپور هنگامي كه به شانزده سالگي رسيد و نيرومند شد و توانائي حمل جنگ افزار را يافت، روزي رؤساي ياران خود را گرد آورد و آنچه را كه مايه بي‌سر و ساماني كشور شده بود به آنان ياد آوري كرد و گفت:
«مي‌خواهم دشمنان اين مرز و بوم را سركوبي كنم و آنان را از ميان بردارم.» مردم او را دعا كردند و از او خواستند كه در جايگاه خود بماند و فرماندهان و لشكريان خويش را بسيج كند و به ميدان كارزار بفرستد تا آنچه را كه مي‌خواهد، انجام دهند.
ولي شاپور نپذيرفت و از ميان سپاهيان خويش هزار مرد جنگي برگزيد.
بدو پيشنهاد كردند كه لشكريان بيشتري را بسيج كند ولي او اين كار را نكرد و با همان هزار نفر كه گزيده بود عازم سر كوبي تازيان شد و به آنان سپرد كه هيچيك از تازيان را زنده نگذارند.
آنگاه به شهرهاي فارس روي آورد و بر تازياني كه در آن نواحي سرگرم تاراج بودند، حمله برد و از آنان بسياري را كشت و بسياري را اسير گرفت.
بعد راه دريا- يعني خليج فارس- را در پيش گرفت و به شهر «خط» رفت و كساني را كه در بحرين مي‌زيستند از دم تيغ گذراند بي اين كه در انديشه بدست آوردن غنيمت باشد.
سپس به سوي هجر (به فتح هاء و جيم) روانه شد.
در آن جا مردمي از قبائل تميم و بكر بن وائل و عبد القيس به سر مي‌بردند.
شاپور از آنان به اندازه‌اي كشت كه سيل خون بر روي
ص: 240
زمين روانه شد.
قبيله عبد القيس را نيز نابود ساخت و به يمامه رفت و در آن جا كشتار بسيار كرد و چشمه‌هاي آب تازيان را به خاك انباشت و خشكاند.
همچنين قبيله‌هاي بكر و تغلب را كه در ميان شام و عراق بودند، مورد حمله قرار داد و از ايشان كشت و اسير گرفت و- چشمه‌هاي آبشان را خشك كرد و تا نزديكي مدينه پيش رفت و همين كارها را در همه جا انجام داد.
او شانه‌هاي رؤساي تازيان را مي‌كند و آنان را مي‌كشت و نابود مي‌ساخت از اين رو او را شاپور «ذو الاكتاف» (يعني:
صاحب شانه‌ها) ناميدند. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- در هنگام كودكي شاپور، كوشانيان از اغتشاشات داخلي و ضعف قدرت دولت ايران استفاده كرده به برخي از ولايات شرقي دست اندازي كردند.
اما همينكه شاپور به حد بلوغ رسيد، لشكر كشيده انتقام اين گستاخي را بگرفت و كشور كوشانيان به عنوان ايالت جديدي ضميمه ايران شد.
از وقايع سي سال سلطنت شاپور دوم آگاهي درستي نداريم. حدس زده مي‌شود كه در اين مدت او مشغول كاستن قدرت ويسپوهركان (اشراف) كه از زمان كودكي او اقتدار زيادي يافته بودند، بوده است.
بنا به روايات، او مشغول دفاع از سرحدات عرب‌نشين نيز بوده است.
تصرف بحرين (الاحساء) در ساحل غربي خليج فارس در زمان او اتفاق افتاد.
شاهپور در شانزده سالگي كه زمام امور را به دست گرفت، تجاوزات بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 241
در اين گير و دار قبيله اياد به جزيره ابن عمر كوچ كرد و بر سواد حمله برد.
شاپور لشكرياني را به سركوبي آنان گسيل داشت كه لقيط ايادي نيز در ميانشان بود.
لقيط به قبيله اياد نوشت:
سلام في الصحيفة من لقيطالي من بالجزيرة من اياد
بان الليث كسري قد اتاكم‌فلا يشغلكم سوق النقاد
اتاكم منهم سبعون الفايزجون الكتائب كالجراد
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
اعراب را از خليج پارس، كه حتي تيسفون را گاهي به خطر مي‌افكندند، دفع كرد. و ظاهرا در جنگ‌هاي سختي كه با اعراب كرد شانه‌هاي آنان را سوراخ مي‌كرد. از اين رو به وي «ذو الاكتاف» گفتند.
بعضي بر اين عقيده‌اند كه كلمه ذو الاكتاف اشاره بر واقعه‌ي جنگ او با اعراب نيست.
نولدكه تصور كرده است كه كلمه «ذو الاكتاف» (صاحب شانه‌ها) در حقيقت لقبي است به معني: چهار شانه، و مجازا به معني كسي است كه بارهاي گران كشور را حمل مي‌كند. تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه ج‌4 241 سخن درباره پادشاهي شاپور ذو الاكتاف(شاپور بزرگ) ..... ص : 237
معذلك حمزه اصفهاني، و برخي ديگر، لفظ پارسي اين لغت را «هوبه سومبا» نوشته‌اند كه به معني سوراخ كننده شانه‌هاست.
(ايران در عهد باستان، تاليف دكتر مشكور، ص 402 و 403)
ص: 242
(درود در نامه‌اي از لقيط به كساني كه از قبيله اياد در جزيره به سر مي‌برند.
آگاه باشيد كه خسرو- پادشاه ايران- مانند شيري به سوي شما مي‌آيد. بنا بر اين نبايد كسب مال و حرص سيم و زر شما را از چنين خطري غافل سازد.
هفتاد هزار تن از سپاهيان ايران، در گردان‌هائي، مانند مور و ملخ، به سوي شما شتابان هستند.) ولي مردان اياد اندرز او را نپذيرفتند و تاراجگري خود را همچنان پيگيري كردند. اين بود كه لقيط بار ديگر به آنان نوشت:
أبلغ ايادا و طول في سراتهم‌اني اري الرأي ان لم اعص قد نصعا (پيام مرا به اياد برسان و آن را پيگيري كن زيرا مي‌بينم كه اگر اندرز مرا بشنوند و دست از نافرماني بردارند درستي سخن من آشكار خواهد شد.) اين چكامه مشهوري است و از برجسته‌ترين اشعاري است كه درباره جنگ سروده شده است.
باري، آنان از خشم شاپور پروا نكردند و شاپور بر آنان تاخت و همه را كشت و نابود كرد جز آن عده را كه به سرزمين روم (يعني روم شرقي) پيوستند.
اين بود آنچه شاپور با تازيان كرد.
اما روميان:
شاپور با پادشاه روميان، كه قسطنطين (كنستانتين) بود، پيمان صلحي بسته بود.
قسطنطين نخستين پادشاه از پادشاهان روم به شمار مي‌رفت كه آئين مسيح را پذيرفته و نصراني شده بود و ما- به خواست
ص: 243
خداوند- پس از فراغت از شرح كارهاي شاپور- سبب گرايش قسطنطين را به مسيحيت ذكر خواهيم كرد.
قسطنطين در زمان حيات خود كشور خويش را ميان سه پسر خود تقسيم كرده بود، و آنان هر يك در قسمتي از قلمرو او به پادشاهي نشستند.
پس از مرگ او و سپري شدن روزگار سلطنت سه پسرش، روميان مردي از خانواده قسطنطين را كه اليانوس ناميده مي‌شد به فرمانروائي نشاندند.
اين اليانوس، مسيحي نبود و مذهب قبلي روميان را داشت و تا چندي آن را پنهان مي‌كرد.
همينكه به پادشاهي رسيد كيش خود را آشكار ساخت و آئين پيشين روميان را بر گرداند و كليساها را ويران ساخت و اسقف‌ها را كشت و گروه‌هائي از روميان و خزرها را گرد آورد و به جنگ شاپور شتافت.
تازيان نيز در اين هنگام فرصت را غنيمت شمردند و براي انتقام گرفتن از شاپور گرد هم آمدند و گروهي انبوه شدند و به لشكريان اليانوس پيوستند.
ديدبانان شاپور كه براي آگاهي از شماره لشكريان اليانوس و چگونگي وضع آنان رفته بودند، بازگشتند در حالي كه خبرهاي مختلفي آورده بودند.
بدين جهة، شاپور ناچار شد كه با تني چند از ياران مورد اعتماد خود به نزديك قشون روم برود و به وضع آنها پي‌ببرد.
وقتي به يوسانوس، كه پيشرو و فرمانده لشكر اليانوس بود، نزديك شد. در گوشه‌اي پنهان گرديد و چند تن از همراهان خود را پيش روميان فرستاد.
ص: 244
آنان دستگير شدند و در زير شكنجه افتادند و سرانجام يكي از آنان به وجود شاپور در آن حوالي، اقرار كرد.
يوسانوس پنهاني كسي را نزد شاپور فرستاد و او را از خطري كه متوجه وي بود ترساند.
شاپور به لشكرگاه خود برگشت و جنگ با تازيان و روميان را آغاز كرد.
ولي در اين جنگ لشكريان او شكست خوردند و بسياري از ايشان كشته شدند.
روميان شهر تيسفون را- كه مدائن شرقي است- گرفتند و بر اموال و خزانه‌هاي شاپور نيز دست يافتند. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- شاپور، پس از سي سال سلطنت به فكر جبران شكست نرسي از روم افتاد.
در اين زمان در روم امپراطور نام آوري بنام كنستانتين يا قسطنطين كبير سلطنت مي‌كرد.
اين امپراطور دين مسيح را پذيرفت و بالطبع حمايت از مسيحيان ايران و ارمنستان را نيز به عهده گرفت.
از خوشبختي شاپور، قسطنطين، كه امپراطور مقتدري بود، و از هرمزد شاهزاده فراري حمايت مي‌كرد، در سال 337 ميلادي در گذشت.
جنگ اين بار نيز بر سر ارمنستان روي داد.
تيرداد، پادشاه ارمنستان كه وقتي مسيحيان را به جرم مسيحيت شكنجه مي‌داد، اكنون مسيحي متعصبي شده بود و مردم را به زور وادار به قبول دين عيسي مي‌كرد.
او در سال 314 ميلادي در گذشت و جانشينان او نيز لياقت وي را نداشتند.
از اين رو، آن كشور كه نرسي به روم واگذار كرده بود، در بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 245
شاپور به لشكريان و فرماندهان سپاه خود نامه‌اي نوشت و از زياني كه تازيان و روميان بدو رسانده بودند آنان را آگاه ساخت و فرمان داد كه هر چه زودتر خود را به وي برسانند.
آنان نيز فرمان او را به كار بستند و پيرامون او گرد آمدند.
شاپور، با اين لشكريان تازه نفس، برگشت و شهر تيسفون را از چنگ دشمن رهائي بخشيد.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
سال 337 ميلادي از نو به دست ايران افتاد.
شاهپور بت‌پرستان ارمنستان را بر ضد روم تازه مسيحي تحريك كرد و اعراب را هم واداشت كه به خاك روم حمله برند.
قسطنطين تازه مرده بود و جانشين او كنستانسيوس، شخصا سپهسالاري لشكر روم را در مقابل ايران به عهده گرفت.
اين جنگ موقتا به نفع روميان در ارمنستان خاتمه يافت.
در سال 338 شاهپور نصيبين را كه مركز مهم روم در بين النهرين بود، مدت دو ماه محاصره كرد ولي نتوانست از عهده تسخير آن شهر بر آيد.
اما لشكر روم را در دشت شكست داد.
شاهپور در سال 341 ميلادي با ارمنستان قرار داد دوستي بست بدين شرط كه ارزاس (ارشك) پسر تيرداد، را كه اسير و كور كرده بود بر تخت ارمنستان نشاند.
در سال بعد، شاهپور به بين النهرين حمله آورد و در نزديكي سينگارا (سنجار كنوني) با سپاه كنستانسيوس روبرو شد.
روميان شكست فاحشي خوردند كه منتهي به قتل عام ايشان گرديد.
پس از آن شاهپور به محاصره نصيبين پرداخت و با فيل‌هاي بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 246
اليانوس نيز به شهر بهر سير فرود آمد و نامه‌هائي ميان آنان رد و بدل گرديد.
در اين گير و دار، اليانوس نشسته بود كه ناگهان تيري، كه معلوم نشد چه كسي آن را انداخته بود، بدو خورد و او بدين زخم كشته شد.
روميان كه پادشاه خود را كشته يافتند، سر آسيمه و هراسان شدند و از جان بدر بردن از شهرهاي ايران نا اميد گرديدند و از يوسانوس درخواست كردند كه پادشاهي ايشان را بپذيرد.
يوسانوس از پذيرفتن اين درخواست خودداري كرد و گفت به شرطي پادشاه ايشان خواهد شد كه به دين مسيح بر گردند
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
جنگي، آن را در ميان گرفت.
شاهپور با ايجاد رخنه‌اي در ديوار نصيبين نزديك بود آن شهر استوار را بگشايد كه ناگاه خبر هجوم خيون‌ها (هون‌ها) را به مرزهاي شرقي شنيد، نصيبين را گذشته به سوي شرق به راه افتاد و تا مدت هشت سال مشغول امور داخلي بود.
مهاجمه كوشانيان اصغر و هياطله خيوني، شاهنشاه را مدتي دراز (از 350 تا 357 ميلادي) در شرق مشغول داشت.
پس از فتح عاقبت موفق شد كه با اقوام مزبور عقد اتحادي بسته، باز متوجه روم شود.
گروهي از هون‌ها با گروم‌بيات، پادشاهشان، نيز جزو سپاه شاهپور بودند.
ولي ارزاس (ارشك)، پادشاه آن جا، كه از رفتن شاهپور آگاه بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 247
- زيرا، چنان كه قبلا گفتيم، يوسانوس خود مسيحي بود و كيش خود را از بيم اليانوس- كه از مسيحيت روي تافته بود- پنهان مي‌كرد.
روميان اين شرط را پذيرفتند و بدو خبر دادند كه آنان خود نيز مسيحي هستند و دين او را دارند منتهي از ترس اليانوس، اين موضوع را پوشيده مي‌داشته‌اند.
بنا بر اين يوسانوس پادشاه روميان شد.
در اين احوال شاپور به روميان پيام فرستاد و ايشان را ترساند و از كسي كه پادشاهشان شده بود، خواست كه به ملاقات وي برود.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
شد، فرصت غنيمت شمرده، از روم تمناي مزاوجت با خاندان امپراطوري را نمود.
كنستانسيوس درخواست او را پذيرفته، اولمپيا، دختر سرداري را براي آن پادشاه برگزيد. و آن زن شهبانوي ارمنستان گرديد. و ارمنستان طبق پيماني از نو زير نفوذ روم قرار گرفت.
هنگامي كه شاهپور با مردمان صحرانشين خيون در جنگ بود، خبر يافت كه امپراطور مي‌خواهد تا صلحي ميان ايران و روم بر قرار گردد.
اين خبر از آن جا ناشي شد كه در سال 356 ميلادي، موسانيانوس، سردار رومي، تهم شاپور، مرزبان ايران را در حضور شاه واسطه قرار داده بود.
شاهپور از تمشيت امور مشرق فراغت يافت. سفيري با هداياي بسيار و نامه‌اي پيچيده در پارچه‌اي سفيد به جانب قيصر فرستاد.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 248
يوسانوس با هشتاد تن از مردان خود به ملاقات شاپور رفت.
شاپور و يوسانوس به ديدار هم رسيدند و در برابر هم خم شدند و يك ديگر را تعظيم كردند و با هم غذا خوردند.
شاپور مقام والاي يوسانوس را- كه تازه به سلطنت رسيده بود- تأييد و تقويت كرد و به روميان گفت:
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
آن نامه بدين مضمون بود:
«شاهپور، شاه شاهان، برادر مهر و ماه و همتاي ستارگان، به برادر خود كنستانسيوس سلام مي‌رساند و خوشوقت است از اين كه امپراطور بر اثر تجربه به راه راست بازگشته است.
نياكان من قلمرو خود را تا رود استريمون و حدود مقدونيه بسط داده بودند، و من در جلال و فضيلت بر همه‌ي نياكانم برتري دارم و وظيفه خود مي‌دانم كه ارمنستان بين النهرين را كه به حيله و تزوير از دست نياكان من بدر كرده‌ايد، باز ستانم.
اين سرزمين‌هاي كوچك را كه فقط موجب نفاق و خونريزي است، به من پس دهيد. و به شما مي‌گويم كه اگر سفير من بي‌جواب مثبت بازگردد، پس از گذشتن زمستان با همه نيروي خود به جنگ شما خواهم آمد.» در پاسخ او كنستانسيوس فتح كننده درياها و خشكي‌ها و خداوند فر و شكوه جاوداني به برادرش شاهپور چنين نوشت:
«اگر روميان گاهي دفاع را بر حمله ترجيح مي‌دهند، از ترس و بيم نيست، بلكه از راه مدارا است. و اگر چه روميان گاهي در جنگ پيروز نشده‌اند، ليكن نتيجه قطعي از جنگ هرگز به زيان آنان پايان نپذيرفته است.» اميانوس مارسلينوس، مورخ مشهور، اصل اين دو نامه را ديده بوده و در بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 249
«شما شهرهاي ما را ويران كرديد و در آنها به تباهكاري و غارتگري پرداختيد. يا بهاي آنچه را كه از ميان برده‌ايد به ما بپردازيد در عوض، نصيبين را به ما واگذار كنيد.» نصيبين، سابق به ايرانيان تعلق داشت و بعد به چنگ روميان افتاد.
پيشنهاد شاپور پذيرفته شد و روميان اين شهر را به ايرانيان دادند.
بر اثر اين تغيير، مردم نصيبين از آن جا رفتند و شاپور دوازده هزار خانواده، از مردم استخر فارس و اصفهان و جاهاي ديگر را بدان شهر كوچ داد.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
جنگ بين ايران و روم حضور داشته است.
با اين نامه، وقوع جنگ حتمي بود، و سفيري كه پس از كنستانسيوس به دربار ايران فرستاده شد قادر بر جلوگيري از جنگ نگرديد.
در اين احوال، يك رومي كه به دولت ايران پناهنده شده بود، به شاهپور و نيز گرومبياتس، سلطان خيون‌ها، را ديده است، شرح اين جنگ بهتر آنست كه به سوريه بي‌دفاع حمله نمايد.
اميانوس مارسلينوس كه خود شاهد اين جنگ بود و از بالاي تپه، شاهپور و نيز گرومبياتس، سلطان خيون‌ها، را ديده است، شرح اين جنگ را به خوبي داده است.
شاهپور در آغاز جنگ بر دژ اميدا (آمد)، كه در ديار بكر كنوني باشد. حمله برد و آن قلعه را با زحمت بسيار گشود، (سال 359 ميلادي) بعد، بزابد (بازبدي) را تسخير كرد.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 250
روميان نيز به شهرهاي خود برگشتند و پادشاهشان پس از اندك مدتي در گذشت.
و نيز گفته شده است:
شاپور به مرز روم رفت و ياران خود را خبر داد كه مي‌خواهد پنهاني به سرزمين روميان رود تا به احوال آنان آشنا گردد و از چگونگي شهرهاي ايشان آگاه شود.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
در اين احوال كنستانسيوس در گذشت و يوليانس به سال 262 ميلادي امپراطور روم شد.
يوليانس نقشه سلطنت خود را در جنگ با ايران دنبال كرد.
يكي از سرداران او هرمزد شاهزاده ايراني و برادر پادشاه بود كه به روم گريخته بود و حال اميد داشت كه به ياري روميان بر تخت ايران نشيند.
ارشك سوم، پادشاه ارمنستان نيز از متحدان قيصر بود.
قواي رومي با متحدان راه تيسفون را پيش گرفتند. ليكن راه پيشرفت آنان را يكي از سرداران ايران كه مهران نام داشت، سد كرد و در طي يكي از جنگ‌ها (به سال 363 ميلادي) يوليانوس كشته شد.
جانشين او، يوويانوس، لشكر روم را باز گردانيد و به زودي صلحي به مدت سي سال ميان طرفين بسته شد.
به موجب اين پيمان ايرانيان نصيبين و سنجار و ارمنستان صغير را پس گرفتند. به علاوه، امپراطور متعهد شد كه از ارشك، پادشاه ارمنستان، حمايت نكند. و او در نتيجه رأي شوراي اميران ارمنستان معزول و به ايران گسيل شد، و در اين كشور، خود را كشت.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 251
بدين منظور پيش روميان رفت و مدتي نيز در ميانشان به سر برد تا روزي كه قيصر روم خواني پهناور گسترده و مردم، به ويژه نيازمندان، را مهمان كرده بود.
مردم بسياري در آن بزم گرد آمدند و شاپور نيز در جامه درويشي بدان جا رفت تا هنگام صرف غذا قيصر را از نزديك بنگرد و بشناسد.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
فرندزم (به سكون دال و كسر زاء)، زن او، نيز پس از آن كه مدت درازي در دژ ارتگرس مقاومت كرد، شكست خورد و او را به ايران بردند و كشتند.
ممالك قفقاز، مانند ايبري (گرجستان) و آلباني به موجب شرايط صلح از تصرف روم خارج شد و در قيموميت ايران قرار گرفت.
اما روميان تا اندازه‌اي پذيرفته بودند كه در مرمت «دروازه‌هاي خزر» در تنگه داريال، كه ممالك جنوبي قفقاز را از هجوم اقوام وحشي محافظت مي‌كرد، با ايران شركت جويند.
پس از يوويانوس، والنسي‌ين جانشين او شد.
او كشور روم را به دو روم غربي و شرقي تقسيم كرده و قسمت شرقي را به برادر خويش، والنس، سپرد.
شاهپور كه مي‌خواست ارمنستان را تحت نفوذ خود در آورد، ارشك، پادشاه آنجا، را فريب داده او را به دربار خويش خواند و در همان جا وي را در زنجير نقره كشيده، او را از دو چشم محروم ساخت. چنان كه در بالا گفتيم، وي خود را كشت.
والنس، امپراطور روم، كوشيد كه پاپ، پسر ارشك، را دو بار بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 252
اما در آن جا به هويت او پي بردند و او را شناختند و گرفتند و در پوست گاوي زنداني كردند.
پس از آن قيصر با لشكريان خود به سرزمين ايران تاخت در حاليكه شاپور را نيز همچنان در پوست گاو همراه داشت.
همينكه وارد ايران شد دست به كشتار و ويرانگري نهاد تا به شهر گنديشاپور رسيد.
مردم گنديشاپور در دژ خود پناهنده شدند و قيصر آنان را در ميان گرفت.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
به شاهي نشاند.
بار اول، شاپور در عين حال كه با كوشانيان، يا به قول ماركوارت با خيون‌ها در جنگ بود، پاپ را از ارمنستان بيرون كرد.
بار دوم، موشل سردار ارمني، ايرانيان را شكست داد.
به موجب روايت فوستوس بيزانسي، وي اسيران ايراني را پوست كنده به كاه مي‌انباشت و نزد پاپ مي‌فرستاد! ولي عاقبت پاپ مورد سوء ظن امپراطور قرار گرفته، به تحريك او كشته شد! بعد، رومي‌ها وارزدات نامي از شاهزادگان ارمني را به شاهي ارمنستان منصوب كردند و به شاه ايران نيز حق مداخله در تاج و تخت ارمنستان دادند.
پس از او، دو شاهزاده خردسال، كه پسران پاپ بودند، يكي پس از ديگري به شاهي ارمنستان رسيدند.
چون نايب السلطنه ارمنستان- مانول ماميگوني- دوست ايرانيان و بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 253
ضمن محاصره گندي‌شاپور، نگهبانان شاهنشاه ايران از پاسداري او غفلت كردند و شاپور فرصت را غنيمت شمرد و به مردم اهواز كه اسير شده بودند و در نزديك او مي‌زيستند، دستور داد تا از روغن زيتون در دسترس داشتند بردارند و سراسر پوست گاو را كه خشك شده بود با آن چرب‌كنند.
از اثر چربي روغن زيتون، پوست نرم شد و شاپور به آساني از آن بيرون آمد و به شهر گنديشاپور رفت و خود را به نگهبانان معرفي كرد.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
برادر موشل، كه به دست وارزدات به قتل رسيده بود از شاهنشاه ايران ياري خواسته بود. شاهپور موقع را غنيمت شمرده، سرداري به نام سورن را با لشكري به ارمنستان فرستاد.
در 370 ميلادي، روم علنا در امور داخلي ايبري (گرجستان) دخالت كرد. و سااوروماس را دوباره در آن جا به تخت نشانيد.
شاهپور با قشوني داخل ارمنستان شد و اسپاركورس نامي را بر تخت آن كشور نشانيد.
بر اثر اين واقعه، پارا، پسر ارشك، از ارمنستان گريخته به روم پناه برد.
باز جنگ بين ايران و روم آغاز شد. تا آن كه طرفين خسته شده، در 376 ميلادي راجع به ارمنستان و ايبري قرار گذاشتند كه هيچكدام در امور اين دو كشور دخالت نكنند.
(تاريخ «ايران در عهد باستان» تاليف دكتر محمد جواد مشكور) ص 402 تا 407 بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 254
مردم كه فرمانرواي خود را در ميان خويش يافتند فرياد شادي بر آوردند و نعره جنگ بر كشيدند.
روميان به فرياد آنان از خواب بيدار شدند و شاپور كساني را كه در دژ به سر مي‌بردند گرد آورد و آماده جنگ ساخت و سپيده دم همان شب از دژ بيرون تاخت و به روميان حمله برد و گروهي از ايشان را كشت و قيصر را نيز اسير كرد و اموال و زنان او را گرفت.
آنگاه او را به زنجيري آهنين در بند انداخت و بدو فرمان داد كه آنچه را ويران كرده آباد سازد.
همچنين مجبورش كرد تا از سرزمين روم خاك حمل كند و با آن هر جا را كه در گنديشاپور با منجنيق خراب كرده بود، از نو بسازد و به جاي درختان خرما نيز درختان زيتون بكارد.
بعد، پاشنه‌هاي او را بريد و او را سوار خري كرد و به روم فرستاد و گفت:
«اين رسوائي كيفر ستمي است كه تو بر ما روا داشتي.» پس از چندي كه گذشت، شاپور بار ديگر به جنگ با روميان پرداخت و گروهي از آنان را كشت و گروهي را گرفتار كرد و ايشان را در شهري كه در ناحيه شوش ساخت و ايرانشهر شاپور ناميد، سكونت داد.
بنا به گفته‌اي، شهر نيشابور را نيز در خراسان، او ساخته است. همچنين برزج شاپور در عراق از بناهاي اوست.
مدت فرمانروائي شاپور ذو الاكتاف هفتاد و دو سال بود. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- شاپور در سال 379 ميلادي، بعد از سلطنت متمادي كه بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 255
در روزگار فرمانروائي شاپور ذو الاكتاف، امرؤ القيس بن عمرو بن عدي، كه به نمايندگي از سوي او بر عرب حكومت مي‌كرد، درگذشت.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
هفتاد سال طول آن بود، در گذشت و يك ايران قوي براي اخلاف خود باقي گذاشت زيرا در زمان او ايران بر تمام مشكلاتي كه داشت فائق آمد. دست اعراب و هون‌ها و گرجي‌ها از تجاوزات به حدود ايران كوتاه شد و ولاياتي كه در زمان جد او از ايران انتزاع شده بود، برگشت.
دفع هون‌ها اهميت زياد براي ايران داشت، چه اينها همان مردماني بودند كه مردمان يوئه‌چي و سكاها را از محل‌هاي خودشان كنده به اطراف آسياي وسطي راندند.
اينها همان صحراگردهاي وحشي بودند كه چنان فشاري به مردمان اروپاي شرقي و وسطي يعني استروگت‌ها و ويزوگوت‌ها و غيره دادند كه در اثر آن مهاجرت كبير ملل ژرمن و غيره در اروپا حادث و بالاخره در قرن پنجم باعث انقراض دولت هزار ساله روم غربي گرديد.
بناي شاپور (يعني گندي‌شاپور) را در دفعه دوم به اين شاه نسبت مي‌دهند.
(تاريخ ايران، مشير الدوله، ص 195) شاهپور از برجسته‌ترين شاهنشاهان ساساني است. آميانوس مارسلينوس مورخ رومي، با آنكه طبيعتا از اين دشمن خطرناك متنفر بود، در روايت خود نتوانسته است از ذكر جلال و شكوه و دليري شخص شاهپور خودداري كند.
به قول وي شاپور قدي رسا داشته و از ملتزمان خود يك سرو گردن بلندتر بوده است.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 256
شاپور پسر او، عمرو بن امرؤ القيس، را جانشين او ساخت.
عمرو در بقيه مدت پادشاهي شاپور و سراسر روزگار فرمانروائي برادرش، اردشير بن هرمز، و قسمتي از دوره شاپور بن شاپور در اين منصب باقي ماند و بر تازيان فرمانروائي كرد.
مدت فرمانروائي او سي سال بود.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
شاپور بر عظمت و قدرت خود مي‌نازيد و بسيار غضبناك و درشت خو بود.
معذلك از روايات آميانوس بر مي‌آيد كه او داراي صفات جوانمردانه بوده است. چنان كه هنگام فتح در شهر رومي در ميان زنان اسيري كه به نزد او آورده بودند، زني زيبا، زوجه گروگاسيوس، مستشار رومي بود و از بيم آن كه شايد فاتحين به ناموس او دست درازي كنند بر خود مي‌لرزيد.
شاه او را به حضور طلبيد و وعده داد كه به زودي به ديدار شوهر خود نائل شده هيچ كس به شرافت او لطمه نخواهد زد ...
شاهپور پس از آن كه شهر باستاني شوش را ويران كرد و به علت شورش، مردم آن را به قتل رسانيد، مجددا آن را به اسم ايران خوره شاهپور بنا نهاد.
(ايران در عهد باستان، تاليف دكتر مشكور، ص 408)
ص: 257

سبب مسيحي شدن قسطنطين‌
اما سبب مسيحي شدن قسطنطين، قيصر روم، اين بود كه او به سالخوردگي رسيده و بدخوي شده و به بيماري برص نيز دچار گرديده بود.
روميان مي‌خواستند او را از كار بر كنار كنند و او كه چنين ديد با ياران خود مشورت كرد.
بدو گفتند:
«مردم همه با يك ديگر هماهنگ شده‌اند كه تو را از كار بر كنار سازند. از اين رو تو ياراي ايستادگي در برابرشان را نداري، جز اين كه از راه دينداري وارد شوي و به وسيله دين بر آنان پيروزي يابي.» در آن زمان آئين مسيح ميان روميان رواج يافته بود منتهي كساني كه بدين آئين گرويده بودند، دين خود را پنهان مي‌كردند.
از اين رو، ياران قسطنطين بدو گفتند:
«از مردم مهلت بخواه تا به زيارت بيت المقدس بروي و برگردي. همينكه بدان جا رفتي، آئين مسيح را بپذير و مردم را بدان دعوت كن. بي‌گمان گروهي كه مسيحي هستند و ايمان خود را پوشيده مي‌دارند، فرصتي به دست خواهند آورد و به دين خود اعتراف خواهند كرد و هوادار تو خواهند شد. در اين صورت
ص: 258
مي‌تواني به ياري فرمانبرداران و موافقان خود با مخالفان خويش بجنگي. و هر قومي هم كه در ره دين حق پيكار كرده به پيروزي رسيده است.» قسطنطين اين اندرز را به كار بست.
در نتيجه، گروه انبوهي از روميان پيرو او گرديدند و بسياري نيز مخالف او شدند و بر همان كيش يوناني كه داشتند پايدار ماندند.
قسطنطين با آنان جنگيد و پيروز شد و همه را كشت و كتابهاي ايشان را سوزاند و حكمت و فلسفه آنان را مردود شناخت و از ميان برد.
آنگاه قسطنطنيه را ساخت و آنرا پايتخت قرار داد در صورتي كه پيش از آن رم پايتخت بود.
بدين گونه، فرمانروائي او پايدار ماند. او همچنين، بر سرزمين شام چيره شد.
پادشاهان ايران، تا پيش از شاپور ذو الاكتاف در تيسفون اقامت مي‌كردند كه شهري غربي از شهرهاي مدائن است [ (1)]
______________________________
[ (1)]- مدائن (جمع مدينه) به معني شهرهاست. مدائن نام هفت شهر بوده كه بر كرانه‌هاي راست و چپ يا خاوري و باختري رود دجله قرار داشته‌اند و ما بين آنها مسافات كم و زيادي فاصله بوده است.
نام اين هفت شهر نزديك به هم، كه پنج شهر آن شناخته شده، بدين قرار است:
1- تيسفون. 2- وه اردشير. 3- رومگان. 4- در زني زان.
5- ولاش‌آباد.
دو شهر ديگر را اسپانبر و ماحوزا تصور كرده‌اند.
(خلاصه از لغتنامه دهخدا)
ص: 259
همينكه شاپور روي كار آمد ايواني در مدائن شرقي ساخت كه دربار و دار الملك او شد و آن ايوان تا امروز- كه سال ششصد و بيست و پنج هجري قمري است- پايدار مي‌باشد. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- ايوان كسري مشهورترين بنايي است كه پادشاهان ساساني ساخته‌اند. قصري است كه ايرانيان آن را طاق كسري يا ايوان كسري گويند.
هنوز ويرانه‌هاي آن در محله «اسپانبر» در مدائن موجب حيرت سياحان است. ساختمان اين بنا را به خسرو اول نسبت مي‌دهند.
مجموع خرابه‌هاي اين كاخ و متعلقات آن مساحتي به عرض و به طول 400* 300 متر را پوشانيده است.
در اين مساحت آثار چند بنا ديده مي‌شود.
علاوه بر طاق كسري عمارتي است به فاصله صد متر در مشرق طاق، و تلي كه معروف به «حريم كسري» است.
طاق كسري، تنها قسمتي است از محل عمارت كه اثر قابل توجهي از آن باقي است.
تا سال 1888 ميلادي، نما و تالار بزرگ مركزي بر پا بود، اما در آن سال جناح شمالي خراب شد و اكنون جناح جنوبي نيز در شرف انهدام است. در وسط اين جلو خان دهانه طاق بزرگ بيضي شكل نمايان است كه عمق آن تا آخر بنا پيش رفته است. طاق كسري مقر معمولي شاهنشاه بود.
(فرهنگ فارسي دكتر معين) ايوان كسري را به مدائن شاپور ذو الاكتاف بنا كرد و از بعد او چند پادشاه عمارت همي كردند تا بر دست انوشيروان عادل تمام شد. (نوروزنامه) (از لغتنامه دهخدا).
ص: 260

سخن درباره پادشاهي اردشير، پسر هرمز (اردشير دوم)

اردشير هنگامي كه به پادشاهي رسيد و پايه‌هاي فرمانروائي وي استوار شد از بزرگان و صاحبمنصبان كشور روي گرداند و بسياري از ايشان را كشت. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- پس از مرگ شاهپور دوم دوره‌اي فرا رسيد كه بيش از يك قرن طول كشيد. در اين مدت پادشاهان كم شخصيت به تخت نشستند و بين آنان و اشراف فئودال كه با روحانيون مقتدر زرتشتي مناسبات دوستانه داشتند و به سبب موروثي بودن برخي از مشاغل عاليه شاهنشاهي در ميان ايشان، نفوذشان روز افزون مي‌شد، اختلاف بود.
قدرت پادشاه كه بر اثر مخالفت‌هاي منظم نجبا ضعيف مي‌شد، به او اجازه تعيين جانشين خويش را، چنان كه در زمان نخستين شاهان ساساني معمول بود، نمي‌داد.
در اين دوره طولاني ايران به صورت سلطنتي انتخابي در ميان افراد خاندان ساساني در آمد و ازدياد نفوذ نجبا بيشتر در زمان اردشير دوم آغاز بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 261
از اين رو در سال چهارم سلطنت وي، مردم او را از فرمانروائي بر كنار كردند.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
شده بود (خلع او از سلطنت نيز بدين علت بود كه مي‌خواست از نفوذ فوق- العاده نجبا بكاهد.) اردشير دوم مردي ضعيف النفس بود ولي سرشتي پاك داشت. وي همه عوارض را موقوف كرد و از اين جهة موسوم به اردشير «كرفك كرتار» (نيكو كار) شد. چنان كه عبارت مزبور روي سكه‌هاي او ديده مي‌شد.
(ايران در عهد باستان، تأليف دكتر مشكور، ص 409)
ص: 262

سخن درباره شاپور، پسر شاپور ذو الاكتاف (شاپور سوم)

شاپور، پس از آن كه عمويش از سلطنت خلع شد، به پادشاهي نشست و مردم از اين كه تخت و تاج پدرش بدو رسيده، شادي بسيار كردند.
شاپور در آغاز فرمانروائي خويش به نمايندگان و كارگزاران خود نوشت كه دادگري پيشه سازند و با مردم به مهرباني رفتار كنند.
به وزيران و اطرافيان خود نيز همين دستور را داد.
عموي او هم، كه از پادشاهي بر كنار شده بود به فرمان او در آمد. مردم نيز همه دوستدار او شدند. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- شاپور در سال دوم سلطنت خود پيمان صلحي با دولت روم بست و نيز به سركوبي طايفه‌اي از اعراب موسوم به «اياد» لشگر كشيد.
از اين جهة عرب‌ها او را «سابور الجنود» لقب داده‌اند.
وي در طاق بستان، در يك فرسنگي شمال شرقي كرمانشاهان، بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 263
سرانجام بزرگان و اشراف كشور، طناب‌هاي سراپرده او را بريدند و تيرهاي خيمه بر روي سر او- كه در خيمه بود- افتاد و او بر اثر اين حادثه كشته شد.
مدت فرمانروائي او پنج سال بود.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
تصوير خود و شاهپور كبير را حجاري كرده است.
روميان، پس از كشتن پارا، يكي از شاهزادگان اشكاني به نام وارازتاد را به سلطنت ارمنستان نامزد كرده ولي اختيارات واقعي را به يكي از بزرگان ارمنستان، موسوم به موشك، واگذار نمودند.
وارازتاد پس از چندي موشك را بكشت.
برادر موشك كه مانوئل نام داشت بر ضد وارازتاد قيام كرده و او را از ميان برداشته، سفيري نزد اردشير دوم فرستاد و خود را باجگزار ايراني معرفي كرد.
اردشير فرمانروائي با ده هزار سپاه به ارمنستان روانه كرد تا با ياري مانوئل در آن جا حكومت كند.
ولي از آن جا كه دو پادشاه در اقليمي نگنجد، مانوئل نتوانست با استاندار ايراني بسازد و بر پادگان ايراني حمله كرده، آن را نابود ساخت.
پس از مرگ مانوئل در سال 383 ميلادي نزديك بود باز جنگ بين ايران و روم بر سر ارمنستان در گيرد.
اما چون روم از ضربت سختي كه از گت‌ها در جنگ ادرنه، در سال 378 ميلادي خورده بود خود را ضعيف مي‌ديد، لذا در سال 384 ميلادي پيمان صلحي ميان دو دولت بسته شد كه به موجب آن قسمت اعظم شرقي ارمنستان ضميمه كشور ايران شد و قسمت غربي آن متعلق به روم گرديد.
(ايران در عهد باستان، نوشته دكتر مشكور، ص 410)
ص: 264

سخن درباره پادشاهي بهرام، پسر شاپور ذو الاكتاف (برادر شاپور سوم)

اين پادشاه را «كرمان شاه» مي‌خواندند، زيرا پدرش در زمان حيات خود، او را در كرمان به فرمانروايي گماشته بود. [ (1)] او هنگامي كه به پادشاهي رسيد به همه سرداران خود نوشت و آنان را وادار كرد كه از وي فرمانبرداري كنند.
در كارهاي خود راه و روشي پسنديده داشت. در كرمان نيز شهري ساخت.
______________________________
[ (1)]- به قول برخي از مورخان اسلامي شهر كرمانشاهان در ماد از بناهاي اوست.
در زمان پادشاهي او، خسرو، پسر وارازتاد، كه از طرف ايران امير ارمنستان بود، به پشتگرمي تئودوزيوس، امپراطور روم، بناي طغيان را گذاشت ولي آن امپراطور چون مي‌خواست صلح را نگاه دارد، از وي حمايت نكرد.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 265
سرانجام گروهي از مردم بر او شوريدند و يكي از آنان وي را نشانه تيري ساخت و كشت.
مدت فرمانروائي او يازده سال بود.
______________________________
[ ()] از اين روي، به فرمان شاهنشاه ايران، در 392 ميلادي، دستگير شده در دژ فراموشي زنداني گرديد و برادرش، ورام شاپور (بهرام شاهپور) به جاي او استاندار ارمنستان شد.
(ايران در عهد باستان، دكتر مشكور، ص 410)
ص: 266

سخن درباره پادشاهي يزدگرد بزهكار (پسر بهرام)

برخي از دانشمندان مي‌گويند: اين يزدگرد برادر بهرام «كرمان شاه» است نه پسر او.
او مردي درشت خوي و بد زبان بود و عيوب بسياري داشت و كارهاي بيجا مي‌كرد و بسيار خرده بين بود و گناهان كوچك را بزرگ مي‌شمرد.
از آنجا كه بدنهاد و خودخواه و خود پسند بود، تا آنجا كه مي‌توانست فريبكاري و نيرنگ و دو روئي به كار مي‌برد.
بسيار سختگير و بدخوي بود، هيچ لغزش كوچكي را نمي‌بخشود و ميانجيگري هيچ كس- حتي اگر از نزديكانش بود- نمي‌پذيرفت. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- در منابع پهلوي، نام و لقب اين پادشاه، با هم يزدكرت وزه‌كار (بزهكار) آمده كه به عربي آن را «يزد جرد الاثيم» ترجمه كرده‌اند.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 267
بد گمان بود و بسيار تهمت مي‌زد و هيچ كس درباره هيچ چيز از دستش آسودگي نداشت.
هيچ كس را در برابر انجام سخت‌ترين كارها پاداش نمي‌داد و كسي در نزد او گرامي‌تر بود كه ازو كم‌تر توقع داشت. و اگر مي‌شنيد كه يكي از يارانش با يكي از خدمتگارانش دوستي و مهرباني كرده، او را از كار بر كنار مي‌نمود.
با اين همه، مردي تيزهوش و فرهنگ دوست بود و با برخي از دانش‌ها آشنائي داشت.
نرسي، حكم فرزانه روزگار خويش را به وزارت خود منصوب كرد و او را «هزار بنده» لقب داد.
نرسي مردي فاضل و در اخلاق و رفتار كامل بود و مردم آرزو مي‌كردند كه او رفتار و كردار يزدگرد را اصلاح كند ولي دور بود كه اين آرزو بر آورده شود.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
پيداست كه اين لقب را موبدان زرتشتي كه نسبت به مسامحه‌كاري وي درباره مسيحيان، خشمگين بوده‌اند، به او داده‌اند ...
در منابع مسيحي سرياني نام او به نيكي ياد شده و او را- بر خلاف زرتشتيان- شاه نيكوكار و طرفدار مسيحيت و مسيحيان خوانده‌اند.
همچنين، پروكوپيوس، مورخ بيزانسي، از سخاوت و بزرگ‌منشي اين پادشاه تحسين مي‌كند.
مورخان عرب و ايراني كه نوشته‌هاي ايشان مبني بر تواريخ زرتشتي عهد ساساني است، او را به صفاتي از قبيل بزهكار، بزه‌گر و دبهر، يعني فريبنده، خوانده‌اند.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 268
وقتي پادشاهي او استحكام يافت و قدرت و شكوه او فزوني گرفت، اشراف و بزرگان از او بيمناك شدند و ناتوانان از دستش به ستوه آمدند زيرا بيش از اندازه خونريزي مي‌كرد.
مردمي كه گرفتار بيداد او شده بودند سرانجام از دست وي به درگاه خداي بزرگ شكايت كردند و از پروردگار خود خواستند كه زودتر آنان را از چنگ وي رهائي بخشد.
برخي عقيده دارند او در گرگان بود كه روزي بر در كاخ خود اسبي خوش اندام ديد كه همانندش را پيش از آن نديده بود.
دستور داد كه آن را زين بگذارند و لگام بزنند و پيش او ببرند.
ولي هيچ كس نتوانست چنين كاري بكند.
يزد گرد كه چنين ديد، از كاخ بيرون رفت و به دست خود بر پشت اسب زين نهاد و به دهانش لگام زد و همينكه دم او را بلند كرد تا پاردم را به زير آن اندازد اسب، لگد سختي به شكم او زد و او از اين ضربه در همان دم جان سپرد.
اسب بيدرنگ گريخت و شتابان از ديده پنهان شد و ديگر كسي از او خبري نيافت.
اين نشانه مهرباني خداي بزرگ درباره بندگان خويش بود
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
به قول آنان اين پادشاه مردي ناسپاس و بدگمان بود و اگر در حضور او از كسي به نيكي ياد مي‌كردند، بدش مي‌آمد و در حال مي‌پرسيد:
«اين كسي كه از او دفاع مي‌كني به تو چه خواهد داد و چه مبلغ پول از او تاكنون گرفته‌اي»؟
(ايران در عهد باستان- دكتر مشكور- ص 411)
ص: 269
كه مي‌خواست آنان را از زير بار ستم رهائي بخشد.
مدت فرمانروائي او بيست و دو سال و پنج ماه و شانزده روز بود. [ (1)] اما درباره تازيان:
گفته شده است كه پس از در گذشت عمرو بن امرؤ القيس اول در روزگار شاپور ذو الاكتاف، شاپور اوس بن قلام را، كه از عمالقه بود، به فرمانروائي تازيان گماشت.
اوس، پس از پنج سال پادشاهي در روزگار بهرام بن شاپور كشته شد و از سوي بهرام، شاهنشاه ساساني، امرؤ القيس بن عمرو بن امرؤ القيس اول به جانشيني او برگزيده شد.
او بيست و پنج سال در منصب خود پايدار ماند و در ميان
______________________________
[ (1)]- در زمان يزدگرد اوضاع روم سخت آشفته بود و اگر او شخص صلحخواهي نبود از موقع استفاده مي‌كرد و به روم لشكر مي‌كشيد و به احتمال قوي مي‌توانست تمام ولايات غربي متصرفي پادشاهان هخامنشي را از روميان پس بگيرد زيرا تاراج روم به دست آلريك در 410 ميلادي بكلي آن دولت را از پا در آورده بود.
ولي روابط ايران و روم بسيار صميمانه بود چنان كه آركاديوس، امپراطور روم شرقي، در هنگام مرگش پسر خود، تئودوسيوس، را كه كودكي خردسال بود به يزدگرد سپرد.
يزدگرد حمايت او را بر عهده گرفت و خواجه‌اي دانشمند را به نام آنتيوخوس به قسطنطنيه فرستاد تاتئودوسيوس را تربيت كند حمزه اصفهاني نام اين خواجه را شروين مي‌نويسد. و تا آخر سلطنت وي ذكري از جنگ ميان ايران و روم نبود.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 270
اعراب پادشاهي كرد. و در عهد سلطنت يزدگرد بزهكار از جهان رفت.
يزدگرد، نعمان پسر امرؤ القيس را جانشين پدر ساخت و او را به سمت عامل خود تعيين كرد.
مادر نعمان، شقيقه، دختر ابو ربيعة بن دهل بن شيبان بود.
نعمان پادشاهي بود كه كاخ خورنق را ساخت و سبب بناي آن نيز اين بود كه هيچيك از فرزندان يزدگرد بزهكار زنده نمي- ماندند. از اين رو، هنگامي كه خدا بهرام را به وي داد، براي اين كه او زنده بماند با ياران خود به مشورت پرداخت و پرسيد:
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
سپس از طرف روم شرقي هيئتي به رياست ماروتا، اسقف ما يفرقط (ميافارقين) به دربار يزدگرد فرستاده شد كه جلوس تئودوسيوس را به يزدگرد ابلاغ كند.
اسقف نامبرده- چنانكه گويند- يزدگرد را از مرض شفا داد و همچنين، به سبب سيماي موقرش، در نظر شاهنشاه مطبوع افتاد چنان كه فرمان داد كليساهائي را كه خراب كرده بودند از نو بسازند و زندانيان عيسوي را آزادي دهند. كشيشان مسيحي نيز به هر جائي كه بخواهند سفر كنند و در تبليغ آزاد باشند. (409 ميلادي) به علاوه، ماروتا به پادشاه قبولانيد كه يك مجمع ديني در سلوكيه تشكيل دهد.
اين مجمع كه در سال 410 ميلادي تحت رياست اسقف سلوكيه و تيسفون و ماروتا منعقد شد، به دعاي سلامت شاهنشاه گشايش يافت.
يزدگرد مقررات اين مجمع را تصويب كرد و به امر او خسرو بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 271
«براي پرورش فرزند كجا خوش آب و هواتر و محيط مناسب‌تري است؟» به او گفتند:
«سرزمين حيره و پيرامون آن محيط مناسبي است.» يزدگرد پسر خود بهرام را- كه بعدها به بهرام گور معروف شد- پيش نعمان پادشاه حيره فرستاد و بدو دستور داد كه براي بهرام كاخ خورنق را بسازد. همچنين سفارش كرد كه بهرام را اغلب به صحرا بفرستد تا از هواي آزاد بهره‌مند گردد.
معماري كه كاخ خورنق را ساخت مردي بود كه سنمار ناميده مي‌شد.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
يزدگرد بزرگفر مذار (صدر اعظم) و مهر شاهپور ارگبذ كه از بزرگان ايران بودند به عيسويان اطمينان دادند كه در پيروي و تبليغ كيش خود آزادند و گفتند هر كس كه از اوامر جاثليق اسحاق و ماروتا سرپيچي كند به كيفر خواهد رسيد.
بايد دانست كه علاوه بر حسن ظني كه يزدگرد به مسيحيان داشت، طبعا وي مايل به مسامحه در أمور اديان بود، چنان كه نسبت به قوم يهود هم كه اهميت سياسي نداشت خوشرفتاري مي‌كرد.
اين پادشاه شوشيندخت، دختر ريش گالوتا (رأس الجالوت) رئيس قوم يهود، را به زني گرفت.
باري، يزدگرد چنان به نيكي به مسيحيان رفتار كرد كه ايشان او را «شاه مسيحي» خواندند.
عاقبت يزدگرد، بر اثر جسارت و وقاحت مسيحيان، نظر خود بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 272
وقتي كه سنمار ساختمان كاخ خورنق را به پايان رساند مردم از زيبائي آن دچار شگفتي شدند و او را بيش از اندازه تحسين كردند.
سنمار گفت:
«اگر مي‌دانستم كه شما بدين گونه مرا تحسين مي‌كنيد و پاداش مي‌دهيد، اين كاخ را چنان مي‌ساختم كه با گردش خورشيد بگردد و رنگ بگرداند.» نعمان كه اين سخن از او شنيد، گفت:
«پس تو مي‌تواني كاخي از اين بهتر نيز بسازي!» و براي اين كه سنمار نتواند در جاي ديگر كاخ بهتري بسازد، دستور داد تا او را از فراز كاخ به پائين اندازند.
سنمار بدين گونه كشته شد و «جزاء سنمار» در عرب ضرب المثل گرديد و اين مثل درباره كسي به كار مي‌رود كه كار
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
را نسبت به آنان تغيير داد و بناي سختگيري و تنبيه آنان را گذاشت.
مثلا در شهر هرمز اردشير در خوزستان يك نفر كشيش عيسوي به نام حشو جرئت كرد، آتشكده‌اي را كه در نزديكي كليساي عيسويان بود ويران سازد. و چون اين كار به تحريك عبدا، اسقف معروف، صورت گرفته بود، شاه شخصا آنان را محاكمه كرد و به عبدا فرمان داد كه آتشكده ويران شده را از نو بنا كند. ولي چون او امتناع كرد محكوم به اعدام شد.
اين نوع تعصبات عيسويان طبعا به زيان آنان تمام مي‌شد. شايد انتصاب مهرنرسي، دشمن بزرگ عيسويان را به مقام بزرگفر مذاري (نخست وزيري) دليل تغيير رفتار شاه نسبت به عيسويان بايد دانست.
(ايران در عهد باستان- ص 411 تا 413)
ص: 273
نيكي بكند و پاداش بدي بگيرد.
اين ضرب المثل در اشعار عرب نيز به كار رفته است.
اين نعمان در سرزمين شام بارها پيكار كرد و بسياري از مردم آن سرزمين را اسير گرفت و دارائي ايشان را به غنيمت برد و آسيب فراوان به آنان وارد آورد.
پادشاه ايران دو گردان از مردان جنگي در اختيار وي گذارده بود. كه يكي از آنها دوس نام داشت و از قبيله تنوخ بود.
ديگري شهباء ناميده مي‌شد و از مردان ايراني تشكيل يافته بود.
او با اين دو گردان در شام با كساني كه از وي اطاعت نمي‌كردند مي‌جنگيد.
نعمان، روزي از روزهاي بهار در كاخ خورنق نشسته بود و از بالا به نجف و بوستانها و نهرهاي پيرامون آن مي‌نگريست.
از آن منظره زيبا به وجد آمد و به وزير خود گفت:
«آيا هرگز مانند چنين منظره‌اي ديده‌اي؟» پاسخ داد:
«نه. البته اگر اين منظره دوام داشت و پايدار مي‌ماند، بي‌مانند بود.» نعمان پرسيد:
«چيست كه پايدار مي‌ماند؟» جواب داد:
«آنچه در جهان ديگر است و در نزد خداست.» پرسيد:
«چگونه مي‌توان بدان رسيد؟» پاسخ داد:
«بدين ترتيب كه از دنيا كناره‌گيري كني و به عبادت خدا
ص: 274
بپردازي.» او نيز همان شب از پادشاهي دست شست و جامه پشمين و خشن پوشيد و گريزان از كاخ بيرون شتافت و هيچ كس ندانست كه به كجا رفت.
از روز بعد مردم ديگر او را نديدند.
مدت فرمانروائي او تا هنگامي كه پادشاهي را كنار گذاشت و به راه زهد رفت، بيست و نه سال و چهار ماه بود.
ازين مدت پانزده سال در روزگار يزدگرد و چهارده سال در زمان بهرام گور سپري شد.
اما مورخان ايراني موضوع پرورش بهرام را به نحو ديگري مي‌گويند كه قريبا ضمن سر گذشت بهرام گور، شرح داده خواهد شد.
ص: 275